یکی از انواع اختلال هاي روانی اختلال وسواس فکري- عملی است. این اختلال با عناوین مختلفی از
قبیل حالت وسواسی، نوروز یا بیماري وسواسی و اختلال وسواسی- جبري معرفی شده است. اختلال وسواس
فکري – عملی مساله اي است که به وسیله ي افکاري تکراري و مقاوم، اجبارها و رفتارهاي تکراري مشخص
می شود. اکثر افراد مبتلا، هر دو علایم وسواس هاي فکري و عملی را باهم دارند. اینها اموري لذت بخش
یا ارادي نیستند، آنها سرزده و ناخواسته هستند و در اکثر افراد نگرانی و اضطراب ایجاد می کنند. افراد تلاش
می کنند که این وسوسه ها را نادیده بگیرند یا آنها را سرکوب کنند (با بازداري کردن و استفاده از سرکوب
فکر)، یا با فکر یا عمل (مانند ایجاد یک تکانه) دیگري آنها را خنثی سازند.
آزمایش ها نشان داده است، در خانواده هایی که یک عضو بیمار وجود دارد، الگوهاي ارتباط، خشک تر و
نامنعطف تر است. در خانواده هایی که بن بست مضاعف وجود دارد، ارتباط داراي چند سطح است. آنچه
آشکارا در یک سطح از فرد خواسته می شود، در سطح دیگري به صورت پنهان نفی یا نقض می شود و فرد
در تنگنا یا بن بست قرار می گیرد. تنها راه پاسخ به چنین ارتباطی، طرح غیرممکن بودن آن، به مسخره گرفتن
آن و یا ترك صحنه است اما، اگر هیچ یک از این سه راه ممکن نباشد و سردرگمی به ذهن دریافت کننده ي
پیام تحمیل شود، فرد دچارمشکل جدي می شود و احتمال بروز رفتار غیر عادي در او بیشتر است.
ایده ي اصلی خانواده درمانی ساختاري این است که نشانه ي مرضی فرد هنگامی که در بافت الگو هاي
تعاملی خانواده ارزیابی شود، بهتر قابل درك و شناخت است. تاکید بر خانواده به عنوان یک کل و تعاملات
بین زیر منظومه هاي خانواده، مهمترین مالك عملکرد سالم و کار کردي زیر منظومه ها، برخورداري از
مرزهاي روشن مبتنی بر نقشها، قواعد و قدرت است که خانواده درمانی ساختاري در آن راستا عمل می کند.
تحقیقات متعدد در زمینه ي اثربخشی خانواده درمانی بخصوص خانواده درمانی ساختاري برکاهش اختلالات
روانی- رفتاري نشان از اثربخشی آن بوده است.
زمانی که خانواده از چرخه هاي زندگی خود در حال گذر است، می کوشد تعادل ظریف بین ثبات و تغییر
را حفظ کند و هر چقدر خانواده کارکرد سالمتري داشته باشد، در طول دوره هاي انتقالی خانواده نسبت به
تغییر گشوده تر است و بیشتر مایل است که متناسب با شرایط متغیر، ساختار خود را اصلاح کند. اولین هدف
درمانگران ساختاري عبارتست از : تلاش فعالانه براي تغیر سازمان در خانواده بدکار و تصورشان بر این است
که تغییرات رفتاري فردي و همچنین کاهش نشانه ها، به دنبال تغییر بستر تبادلات خانواده حادث خواهند
شد. آنها استدلال می کنند که وقتی ساختار خانواده دستخوش تحول می شود، موضوع اعضاي آن نیز تغییر
می کند و به واسطه ي این امر، همه تغییر می کنند. بدین ترتیب اولین نقش درمانگر ساختاري آن است که
شخصاً عامل تغییر باشد، فعالانه با کل خانواده درگیر شود، چالشهایی به راه اندازد که تغییرات انطباقی را به
وجود می آورند، هر گاه اعضاي خانواده بکوشند که با پیامدهاي حاصله کنار آیند، آنها را حمایت و رهبري
می کند.




